داستان گنج گمشده تزار روسی چیست؟ (قسمت اول)
روسیه کشوری پهناور با تاریخی غنی و پر رمز و راز است. بین مردم این کشور افسانههای بسیاری رواج دارد که ریشه در واقعیت و تاریخ پر فرازونشیب این کشور دارند. این داستان از قول راوی داستان «لینا زلدوویچ»، (Lina Zeldovich) است که به روسیه سفر کرده و در جستوجوی گنج تزار است.
این سومین روز ما در قطارهای ترنس سیبری اکسپرس (Trans-Siberian Express) در اواسط ماه جولای بود، هوا سرد بود و ما لباس گرم پوشیده بودیم. این قطارهای قدیمی نه سیستم تهویهی هوا داشتند و نه حمام. شوهر من، دنیس، که اصلا روسی بلد نبود، راهی جز مشغول کردن خود با دوربین جدیدش نداشت، ولی من خوششانستر بودم و حداقل میتوانستم با گوش دادن به مکالمات سایرین سرگرم شوم. وقتی که در راهروی باریک قطار در صف سرویس بهداشتی منتظر بودم، دو مرد روسی در مورد گنجی قدیمی که یک قرن پیش، احتمالا در زمان انقلاب فرانسه، در قطار همین مسیر جابهجا شده بود، جروبحث میکردند.
یکی از آنها گفت:
طلاها را بین تخته چوبها پنهان کردهاند.
و با انگشت اشارهی خود، بیرون از پنجره را نشان داد. و ادامه داد:
نگهبانان مقداری از طلاها را دزدیدند.
دیگری جواب داد:
نه، طلاها در دریاچهی بایکال افتاد، به همین علت است که کسی آنها را پیدا نکرد.
این دو مرد مشغول بحث در مورد یکی از مبهمترین افسانههای روسی بودند. قسمتی از طلاهای خانوادهی ثروتمند تزار نیکولاس دوم در زمان انقلاب روسیه حدود ۱۰۰ سال قبل ناپدید شد.
این داستان یکی از علتهای حضور ما در این قطار بود. نمیتوانستم کمکی کنم ولی در بحث آنها وارد شدم:
مگر مورخان نمیگویند که طلاها کشف و به دولت بازگردانده شدند؟ این موضع را در کتاب «سرگی وولکوو»، ( ) تحت عنوان روح قطار طلای کولچاک خواندم.
مرد خندید و گفت:
درست است. ما هر چیزی را که در کتابها میخوانیم، باور میکنیم.
در سرویس بهداشتی باز شد و خانم پیری بیرون آمد. وقتی که مرد به سرویس بهداشتی رفت، قبل از بستن در، سر خود را بیرون آورده و خطاب به من گفت:
هر کسی هر چیزی دوست داشت، میتواند در کتاب بنویسد ولی اگر بهدنبال واقعیت هستی باید به حرف مردم گوش کنی.
ارتشیها بیش از ۵۰۰ تن از طلاهای تزار نیکولاس دوم را گرفته و به قطار ترنس سیبری بردند.
خانوادهی من ۳۰ سال قبل از روسیه به آمریکا مهاجرت کردند ولی من هنوز هم در مورد افسانههای قدیمی روسی بسیار کنجکاو هستم که البته طلاهای گمشدهی تزار بیشتر از همه توجه من را به خود جلب میکند.
قبل از جنگ جهانی اول، روسیه ذخیرهی طلای بسیاری داشت که شاید بهتر از آن فقط در فرانسه یا انگلیس پیدا میشد. وقتی که جنگ تمام شد، سربازان حامی تزار، ۵۰۰ تن از طلاهای او را از سن پترزبورگ که فکر میکردند به خزانهی طلای کشوری یعنی شهر «کازان»، (Kazan) نزدیکتر است، شهری که من در آن متولد شدم، بوسیلهی این قطار با فاصلهی ۶۴۰ کیلومتری میبردند. سربازان بولشویک قرمز پوش که در اختیار ولادمیر لنین و فرمانده «لئون تروتسکی»، (Leon Trotsky) بودند، شهر کازان را محاصره کردند تا طلاهای تزار را از چنگ سربازان او درآوردند. هر کسی که این طلاها را بهدست میآورد، پول کافی برای پرداخت به سربازها را داشت پس میتوانست در انقلاب روسیه هم پیروز شود.
کسی که طلاها را در چنگ داشت، فاتح جنگ میشد.
در تابستان سال ۱۹۱۸ میلادی، بعد از یک جنگ شدید بین نیروهای بولشویک و سربازان سفید پوش طرفدار تراز، بولشویکیها کازان را به دست آوردند. اما بعد از اینکه ارتشیها فاتحانه وارد بانک کازان شدند، متوجه شدند که تمام صندوقها خالی هستند. گنج در حال انتقال به سیبری بود که هنوز تحت تسلط این رژیم نبود. فرمانده تروتسکی قطاری گرفت تا شانس خود را برای رسیدن به گنج بزرگ از دست ندهد.
صد سال قبل، سفر از کازان به سیبری با قطار حدود یک ماه طول میکشید. بعد از انجام دادن کارهای قبل خوابم در سینکی لرزان داخل قطار، در رختخوابم دراز کشیدم و مشغول خواندن کتاب والکوو شدم. این کتاب تاریخی اطلاعات موثقی در مورد سیبری و بایکال ارائه میدهد که در سال ۲۰۱۱ میلادی منتشر شده و عکسهایی از دو قطار در مسیر سیبری که بین تخته چوبها متوقف شدهاند را نشان میدهد.
امروزه، با سفری سه روزه میتوان از کازان به سیبری رفت، در صورتی که قرنی پیش این مسیر حدود یک ماه زمان لازم داشت. قطارها در آن زمان با زغالسنگی که کارگران جابهجا میکردند، کار میکردند و بسیار کند بودند. با توجه به شرایط آن زمان، مشکلات ناشی از جنگ، کمبود سوخت و هوای سرد زمستان، هیچکدام از این دو ارتش نمیتوانستند بهراحتی به سیبری بروند. این تعقیب و گریز بسیار کند که با موانع زیادی همراه بود، مانند فیلم صحنه آهسته بوده است. طلاها بهوسیلهی جنگجویان «چک»، (Czech) که طی جنگ جهانی اول بر شهر «ایرکوتسک»، (Irkutsk) مسلط شده بودند، تصاحب شد.
ما در نیمهی شب به ایرکوتسک رسیدیم. شهر چنان ساکت و خواب بود که حتی تاکسی پیدا نکردیم. دنیس و من با حسی تقریبی نسبت به محل هتل در خیابانهای تاریک شهر به راه افتادیم. چمدانهایمان را روی زمین میکشیدیم و به سگهای ولگرد توجهی نمیکردیم. به نظر میآمد که چراغهای خیابان در این قسمت از شهر خراب بودند. تنها با نور ماه راه خود را پیدا میکردیم و البته به نظر میآمد در مسیری دایرهای گم شده بودیم. وقتی که پشت تعدادی درخت بلند، هتل را پیدا کریم از خوششانسی خود متعجب بودیم.
در این محل بود که جنگجویان چک که توسط روسیه برای کمک در جنگ جهانی اول اجیر شده بودند، بولشویک را محاصره کردند و تمام راههایی ارتباطی به اروپا را مسدود کردند. چکها میخواستند به خانه برگردند، به همین علت وقتی که قطار رسید کولچاک را دستگیر کرده و طلاها را به بولشویکها دادند تا در عوض آنها اجازهی سوار شدن به قایق در لنگرگاه «ولادیوتسک» (Vladivostok) را بدهند. استفاده از این راه دریایی برای چکها نسبت به راه زمینی برای رفتن به شرق بسیار امنتر بود.
این معامله درست پیش رفت. بولشویکها طلا را گرفتند و به چکها اجازهی خروج دادند و کولچاک را کشتند. کولچاک تا ۷۰ سال بعد بهعنوان قاتلی ضد بشر شناخته شد و عکس او در کتابهای تاریخی بهعنوان شخصی منفور چاپ میشد.
فرماندهی نیروهای سفیدپوش، الکساندر کولچاک، که تا مدتها بهعنوان دشمن کشور شناخته میشد، امروزه قهرمان است و مجسمهی یادبود او در شهر ایرکوتسک نصب شده است.
از آنجایی که دنیس و من در خیابانهای ایرکوتسک بسیار گشتیم، روز بعد من کشف جالبی کردم. در یکی از میدانهای شهر، یادبود جدید از کولچاک پیدا کردم که از او بهعنوان یک چهرهی سیاسی ماندگار یاد کرده بود. تاریخنویسان روسی این قسمت از تاریخ را بازنویسی کرده بودند. در تابلوی این یادبود نوشته شده بو که کولچاک برای رسیدن به آرمانهای خود و محافظت از گنج پادشاه کشته شد.
داستان کولچاک در ایرکوتسک پایان یافته بود، ولی داستان طلاها هنوز ادامه داشت. سربازان بولشویک، طلاها را در قطار جدیدی گذاشتند و به کازان پس فرستادند. بر اساس کتاب وولکوو، گنج بهطور کامل به کازان برگشت، ولی بر اساس نظر عدهای از مورخان مقدار طلاها به ۲۰۰ تن کاهش پیدا کرده بود.