شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی دربرگیرنده حدود ۶۰٬۰۰۰ بیت و یکی از بزرگترین و برجستهترین سرودههای حماسهای جهان است که سرایش و ویرایش آن دستآورد سی سال رنج و تلاش خستگیناپذیر این سخنسرای بزرگ ایرانی است.
در برخی روایتهای مردمی شمار بیتهای شاهنامه «چهلهزار» یاد شده است، در حالی که به گواهی بیتی از متن شاهنامه و همین طور منابع دیگری مانند بنداری، ریاحی و علوی توسی شاهنامه ۶۰٬۰۰۰ بیت دارد. با وجود این سخن، یکی از کهنترین دستنویسهای کامل شاهنامه، شاهنامه بریتانیا (۶۷۵ هجری) ۴۹٬۶۱۸ بیت دارد. شاهنامه ویرایشی خالقی مطلق نیز ۴۹٬۵۳۰ بیت دارد. همچنین حمدالله مستوفی در نسخههایی که در سده هشتم دیده، بیش از پنجاههزار بیت نیافته است.
شاهنامه به نام «خداوند جان و خرد» آغاز میشود. اینکه از صفات بیکران خداوندی، بر جان آفرینی و خردبخشی او تکیه میکند، نشاندهنده این است که مهمتر از هر چیزی جان است و زندگی که باید با خردمندی توام باشد و همان طور که موضوع سخن در سراسر شاهنامه عشق به زندگی و آسایش و نیکبختی انسانها و پرهیز از آزار دیگران و نفرت از جنگ و کشتار و خونریزی و ویرانگری است. زندگی انسانها و اندیشه و رفتار آنها باید بر پایه خرد باشد و سرپیچی از آن مایه تیرهروزی است.
شاهنامه داستان قهرمانان ایران باستان است و خواننده را به سدهها و هزارههای ایران باستان بازمیگرداند. هنگامی که زبان عربی با شمشیر اعراب، زبان بنیادین شناخته شده بود و خون پارسیزبانان ریخته میشد، فردوسی شاهکار خود شاهنامه را به زبان پارسی نوشت. شاهنامه یادگار قرن چهارم، قرن اعتلای فکری و فرهنگی ایران، عصر خردگرایی و آزاد اندیشی، عصر پرورش رازی و ابن سینا و بیرونی است. روزگاری که در آن اندیشیدن و خرد ورزیدن بر دلهای فرهیختگان عصر حکومت میکرد. فرهنگ شاهنامه انعکاس فرهنگ ساسانی در آیینه عصر سامانی است. جهانبینی روزگاری است که فرهنگ تابناک آن با سیاست محمود غزنوی به ضعف گرایید و با استیلای سلجوقیان بهکلی از میان رفت.
نظم شاهنامه و ناموری آن در ایران باعث تغییر بزرگی در ایجاد منظومههای حماسی بزرگ شد. شاهنامه با اینکه نتیجه خیزش بزرگ ملی ایرانیان در زنده کردن افتخارات ملی بود، رویش تازهای در نظم داستانهای حماسی پدید آورد و فردوسی پیشرو جنبشی شد که به یاری آن پهلوانان و بزرگان ملی ایران که از یادها رفتهبودند، یکباره به روی آمدند و شهرتی شگرفی پیدا کردند. اما فردوسی همه پهلوانان ایران را زنده نکرد، زیرا نظم همه داستانهای ملی چند برابر نظم شاهنامه زمان میخواست و این در توان یک نفر نبود. برای نمونه، او به اشارههای کوتاهی از گرشاسپ، سام و فرامرز بسنده کرد و از داستان بانو گشسپ چیزی نگفت.
اهمیت شاهنامه فقط در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمیشود و پیش از آنکه مجموعهای از داستانهای منظوم باشد، تبارنامهای است که بیت بیت و حرف به حرف آن ریشه در اعماق آرزوها و خواستههای جمعی ملتی کهن دارد. ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت ستیز داشته است.
فردوسی بر منابع بازمانده کهن، چنان کاخ رفیعی از سخن بنیان مینهد که بهقول خودش باد و باران قادر به آسیب و گزندی بدان نیستند و گذشت سالیان بر آن تأثیری ندارد.
فردوسی قصد داشت با قلمش به مردم یادآوری کند چه بودند و حال چه شدند. او توانست با قلم و سرشت زیبای خود، زبان پارسی را به مردم بازگرداند، اما بهدلیل برخی از شعرهایش، مورد خشم خلیفه وقت قرار گرفت. فردوسی و بابک تلاش بسیاری کردند تا به ایرانیان، هویت راستین شان را یادآور شوند. فردوسی تا حدودی موفق بود و توانست با شاهنامه، زبان پارسی را به ایران زمین بازگرداند، بابک اگرچه بهدست خلیفه عباسی کشته شد ولی داستان جوانمردی او نیز در تاریخ ایران ماندگار شد.
شاهنامه نهتنها بزرگترین و پرمایهترین مجموعه شعر بهجایمانده از عهد سامانی و غزنوی است، بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران باستان و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسی به شمار میرود. فردوسی طبع لطیفی داشت، سخنش از طعنه، هجو، دروغ و چاپلوسی به دور بود و تا جایی که میتوانست از به کار بردن کلمههای غیر اخلاقی خودداری میکرد.
شاهنامه فردوسی بزرگترین کتاب به زبان پارسی است که در همه جای جهان مورد توجه قرار گرفته است. شاهنامه نفوذ بسیاری در جهتگیری فرهنگ فارسی و نیز بازتابهای شکوهمندی در ادبیات جهان داشته است و شاعران بزرگی مانند گوته و ویکتور هوگو از آن به نیکی یاد کردهاند. نخستین شخص اروپایی که از فردوسی و شاهنامه سخن گفت، سر ویلیام جونز انگلیسی بود که در کتاب «شرح ادبیات آسیایی»، پارههایی از شاهنامه را در سال ۱۷۷۴ میلادی بازگردانی کرد، اما چون او چندان از زندگی فردوسی آگاهی نداشت، شاهنامه را اثر چند شاعر میدانست. از سال ۱۸۳۸ تا ۱۸۷۸، یکی از مهمترین بازگردانهای شاهنامه به زبان فرانسوی توسط ژول مل انجام گرفت.
سرودن شاهنامه
فردوسی هنگامی شاهنامه را به نظم کشید که زبان پارسی دستخوش آشفتگی بود. او با سرودن شاهنامه از آشفتگی و افزونی آن جلوگیری کرد. زبان زنده روزگار او پارسی سره نبود، بلکه پارسی دری بود و اگر میخواست تنها از پارسی سره بهره گیرد که بسیاری از واژگان آن رهاشده و مرده بود، شاهنامه همچون بسیاری از آثار ادبی سدههای پیشین از بین میرفت. با اینکه شاهنامه، برگردانی از چند نثر کهن همچون شاهنامه ابومنصوری است، فردوسی در زمانهای مناسب از واژگان دخیل عربی بهره میگرفت تا مردم ایران سخنان او را به آسانی بخوانند و بفهمند. شمار واژگان عربی شاهنامه ۸۶۵ است که چندی از آنها عبارتاند از: شمع، صدف، طلسم، طول، عجم، عاشق، عکس، غول، فدا، قیمت، کعبه، لیکن، مدح، مقدس، نحس، نشاط، وحشی، هندسه، یتیم، یقین.
آغاز سرودن شاهنامه را بر پایه شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند، اما با مطالعه زندگینامه فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداخت و چه بسا سرودن داستانهای شاهنامه را در همان زمان و بر پایه داستانهای کهنی آغاز شده باشد که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند است. شاهنامه نگاهبان راستین سنتهای ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بدون وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود میشد و اثری از آنها به جا نمیماند. در برخورد با قصههای شاهنامه و دیگر داستانهای اساطیری فقط بهظاهر داستانها نمیتوان بسنده کرد.
زبان قصههای اساطیری، زبانی آکنده از رمز و سمبل است و بیتوجهی به معانی رمزی اساطیر، شکوه و غنای آنها را تا حد قصههای معمولی تنزل میدهد. اساس حماسه ملی ایران بر نبرد جاودانی میان نیکی و بدی، روشنایی و تاریکی است. نیروهای اهریمنی بیداد و دروغ و جادو و فریب و پیمانشکنی و دژخویی و ویرانگری و مرگ و نیستی است که در وجود آفات طبیعی و دیوان و دشمنان نمودار میشوند. فضیلتهای اهورایی دادگری و مهرورزی و آشتیجویی و آبادگری و شادمانی است که در وجود پهلوانان ایران پدیدار است. شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستیاند. جنگ کاوه و ضحاک ظالم، کینخواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش به دسیسه سودابه و... همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند.
تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبیها در برابر ظلم و تباهی است. ایران سرزمین آزادگان است که همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار میگیرد. زیبایی و شکوه ایران، آن را در معرض مصیبتهای گوناگون قرار میدهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان به دفاع از موجودیت این کشور و ارزشهای عمیق انسانی مردمانش بر میخیزند و جان بر سر این کار مینهند.
برخی از پهلوانان شاهنامه نمونههای متعالی انسانی هستند که عمر خویش را به تمامی در خدمت همنوعان خویش گذراندهاند. پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دستهاند.
شخصیتهای دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است. آنها مأموران اهریمنند و قصد نابودی و فساد در امور جهان را دارند.
قهرمانان شاهنامه با مرگ، همواره در ستیزند، نه بهمعنای روی گردانی از مرگ و پناه بردن به کنج عافیت، بلکه در مواجهه و درگیری با خطرات بزرگ به جنگ مرگ میرود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ میدزدد..
اغلب داستانهای شاهنامه بیاعتباری دنیا را به یاد خواننده میآورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگار میخواند، ولی در همین حال هنگامی که نوبت به سخن عاشقانه میرسد فردوسی بهسادگی و باشکوه و زیبایی موضوع را میپروراند.
منبع داستانهای شاهنامه
فردوسی بازگوینده بخشی از سخنان خود را شخص پیر و سالخوردهای بیان میکند که به یقین یکی از کسانی بود که ابومنصور معمری برای نوشتن شاهنامه ابومنصوری گماشتهبود که آن شخص پیر ماخ هروی بود که فردوسی او را با نام پیر خراسان شناساندهاست.
نخستین کتاب نثر فارسی که بهعنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامهای منثور بود. این کتاب بهدلیل آنکه به دستور و سرمایه ابومنصور توسی گرد آمد، به «شاهنامه ابومنصوری» شهرت دارد. اصل کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن، حدود پانزده صفحه، در بعضی نسخههای خطی شاهنامه موجود است.
علاوه بر این شاهنامه، یک شاهنامه منثور دیگر به نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است، اما چون بهکلی از میان رفته درباره آن نمیتوان اظهارنظر کرد.
پس از آن، در قرن چهارم شاعری دقیقی کار به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را شروع کرد. دقیقی زردشتی بود و در جوانی به شاعری پرداخت. او در مدح برخی از امیران چغانی و سامانی اشعاری را سرود و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد. دقیقی به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت شاهنامه منثور ابومنصوری را به نظم درآورد. دقیقی، تنها هزار بیت شاهنامه را سروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (حدود ۳۶۷ یا ۳۶۹ قمری) و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده ماند. فردوسی استاد و هشمهری دقیقی کار ناتمام او را دنبال کرد. ازاینرو میتوان شاهنامه دقیقی را منبع اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست. درونمایه داستانهای شاهنامه در روزگار هخامنشیان نیز در انجمنهای ویژه بازگو میشد. مهری از زمان ساسانیان هست که کیومرث را با پاها و بدن پشمالو و چهرهای میان انسان و حیوان نشان میدهد که حیوانات در کنار او هستند.
محتوای شاهنامه
محتوای شاهنامه با ويژگیهای خاص خود سبب شده است هويت ملّی تا امروز استمرار يابد:
یکپارچگی سیاسی: در سراسر شاهنامه هيچ دورهای نيست كه ايران بدون فرمانروا باشد، حتّی فرمانروای بيگانهای چون اسكندر را از تاريخ حذف نكرده، بلكه هويت ايرانی بدو دادهاند.
یکپارچگی جغرافیایی: از آغاز شاهنامه تا دوران فريدون، فرمانروايان ايرانی بر كلّ جهان فرمان میرانند و از ايرج به بعد بر ايرانشهر كه تا پايان شاهنامه كانون رويدادهاست، هر چند در دورههای مختلف مرزهای ايرانشهر تغيير میكند. مثلا زمانی ارمنستان بخشی از قلمرو ايران است و زمانی ديگر نيست.
یکپارچگی روایات: در شاهنامه برخلاف ديگر منابع فارسی و عربی درباره تاريخ ايران روايات يكدست وجود دارد، بدين معنی كه خواننده هيچ گاه با روايات گوناگونی از يك رويداد واحد روبهرو نمیشود.
بخشهای اصلی شاهنامه
موضوع این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت ساسانیان به دست اعراب است و کلا به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم میشود.
دوره اساطیری
این دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدون ادامه دارد. در این عهد از پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن به میان میآید. تمدن ایرانی در این زمان تکوین مییابد. کشف آتش، جدا کرن آهن از سنگ و رشتن و بافتن و کشاورزی کردن و امثال آن در این دوره رخ میدهد. در این عهد جنگها غالبا جنگهای داخلی است و جنگ با دیوان و سرکوب کردن آنها بزرگترین مشکل این عصر بوده است (احتمالا منظور از دیوان، بومیان فلات ایران بودهاند که با آریاییهای مهاجم همواره جنگ و ستیز داشتهاند). در پایان این عهد، ضحاک دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت مینشیند، اما سرانجام پس از هزار سال فریدون به یاری کاوه آهنگر و حمایت مردم او را از میان میبرد و دوره جدید آغاز میشود.
دوره پهلوانی
دوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع میشود. ایرج، منوچهر، نوذر، گرشاسب بهترتیب به پادشاهی مینشیند. جنگهای میان ایران و توران آغاز میشود. پادشاهی کیانی مانند کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار میآیند. در این عهد دلاورانی همچون زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور میکنند.
سیاوش پسر کیکاووس به دست افراسیاب کشته میشود و رستم به خونخواهی او به توران زمین میرود و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب میگیرد. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت، پیغمبر ایرانیان، ظهور میکند و اسفندیار به دست رستم کشته میشود. مدتی پس از کشته شدن اسفندیار، رستم نیز به دست برادر خود، شغاد، از بین میرود و سیستان به دست بهمن پسر اسفندیار با خاک یکسان میشود و با مرگ رستم دوره پهلوانی به پایان میرسد.
دوره تاریخی
این دوره با ظهور بهمن آغاز میشود و پس از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی میرسند. در این زمان اسکندر مقدونی به ایران حمله میکند و دارا (داریوش سوم) را میکشد و بهجای او بر تخت مینشیند.
پس از اسکندر دوره پادشاهی اشکانیان در ابیاتی چند بیان میشود و سپس ساسانیان روی کار میآیند و آن گاه حمله عرب پیش میآید و با شکست ایرانیان شاهنامه به پایان میرسد.
وطن دوستی در شاهنامه
مهیبترین کرد اهریمنی، هجوم انیران به سرزمین ایران و والاترین و مقدسترین وظیفه اهورایی، پایداری ایرانیان در برابر هجومهای بیگانگان و نگاهبانی آزادی و استقلال سرزمین و مردم خویش است. شاهنامه سرگذشت این پایداریها و تجلی روح ملی ایران و بیان آرمانهای جاودانی ایرانیان است. از اینجا است که در ضمیر ناخودآگاه ایرانیان جای گرفته و باگذشت هزار سال غبار کهنگی بر آن ننشسته است.
در عصر فردوسی ایران از یک سو دستخوش ستم و تاراج عباسیان بود و از دگر سوی اقوام بیابانگرد تازه نفسی از شمال شرق به ایران میتاختند و شاهنامه پیامی به مردم ایران برای برانگیختن روح پایداری در برابر این خطرها بود. این پیام در سراسر شاهنامه از آغاز تا انجام آن به گوش میرسد. وقتی کاووس در هاماوران گرفتار شود، افراسیاب لشکر به ایران کشید و از آن سوی تازیان به ایران تاختند:
ز ترکان و از دشت نیزهوران زهر سو بیامد سپاهی گران سپاه اندر ایران پراگنده شد زن و مرد و کودک همه بنده شد
ایرانیان شوریده بخت روی به زابلستان نهادند و پیغام به رستم فرستادند:
دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود کنون چارهای باید انداختن دل خویش از رنج پرداختن
رستم که مظهر نیروی پایداری ایران در برابر انیران بود، مهاجمان را تار و مار کرد و ایرانیان را نجات داد. بعد از آن هم تا پایان عمر نگهبان ایران بود. حتی وقتی پسرش سهراب به تورانیان پیوست (اگرچه هدفش از میان بردن افراسیاب خونخوار و کاووس سبکسر بود)، اما به دست پدر (اگرچه ناشناخته) کشته شد.
در شاهنامه هجومهای سه قوم تازی، رومی و تورانی را به ایران میخوانیم. نخستین و بازپسین دشمنان تازیانند که با چیرگی هزار ساله ضحاک، جنگ کاووس با شاه هاماوران (= حمیر)، حمله شعیب قتیب در عهد داراب و حمله طایر عرب در عهد شاپور اول بیان میشود.
دومین دشمن رومیان هستند که کینه آنها از سلم پسر فریدون آغاز میشود و با حمله اسکندر و کشته شدن دارا (= داریوش سوم) اوج میگیرد. در دوره تاریخی ساسانیان در جنگهای شاپور ذوالاکتاف و انوشیروان دادگر و هرمز و خسرو پرویز ادامه مییابد تا به جنگ قادسیه میرسد.
فردوسی داستان اسکندر را که بر مبنای ترجمهای از «اسکندرنامه» کالستینس دروغین در «شاهنامه ابومنصوری» گنجانیده شده بود، ناچار به ملاحظه جانب امانت در شاهنامه آورده است؛ اما نفرت ایرانیان را از آن مهاجم که گُجستگ (= ملعون) نامیده میشد، ناگفته نگذاشته است. خسرو پرویز ضمن نامهای در بیان سابقه دشمنیهای رومیان با ایرانیان مینویسد:
نخست اندر آیم ز سلم بزرگ ز اسکندر آن «کینهور پیر گرگ»
از زبان بهرام گور میخوانیم:
بدانگه که اسکندر آمد ز روم به ایران و، ویران شد این مرز و بوم کجا ناجوانمرد بود و درشت چو سیوشش از شهر یاران بکشت لب خسروان پر زنفرین اوست همه روی گیتی پر از کین اوست
دیربازترین دشمنی و بیشترین و خونینترین جنگهای ایرانیان با تورانیان است که با کین ایرج آغاز میشود و پرحادثهترین جنگها به خونخواهی سیاوش در عصر کیخسرو و افراسیاب پدید میآید که به مرگ افراسیاب میانجامد. آنگاه جنگهای ارجاسب با گشتاسب بعد از ظهور زردشت پیش میآید.
تورانیان قبایلی آریایی بودند که هنوز تمدن شهرنشینی نیافته بودند. ساکنان آسیای میانه پیش از میلاد زبان ایرانی داشتند. (از اوستا و کلیۀ کتب دینی پهلوی و داستان ملی و مورخان قدیم ابدا شکی نمیماند که ایرانیان و تورانیان هر دو از یک نژاد بودهاند. بنا به سنت بسیار کهنی ایرانیان و تورانیان هر دو از یک دودمانند، و سلسله نسب پادشاهی توران به فریدون پیشدادی پیوسته است، جز اینکه ایرانیان زودتر شهرنشین و دارای تمدن شدند و تورانیان به همان وضع بیابان نوردی و چادرنشینی خود باقی ماندند و نیز از داستان ملی ما چنین برمیآید که تورانیان و ایرانیان پیش از ظهور زرتشت دارای یک دین بودهاند و جنگ ارجاسبشاه تورانی با ایرانیان ازاینرو بوده است که کی گشتاسب از آیین کهن روی گردانیده بدین نو درآمده بود و ایرانیان به سبب روی کردن به تمدن برزیگری و شهرنشینی به جاه و جلال خود افزوده محسود تورانیان شده بودند).
دستاندازی اقوام بیگانه در سرزمین تورانیان درحدود سال ۱۲۶ یا ۱۴۰ پیش از مسیح روی داد. افتادن بلخ و سند به دست بیگانگان و متواری شدن ایرانینژادان آن سامان یا در تحت فرمان خارجه درآمدن آنان، متدرجا امتیاز و تشخیص را از میان برد.
بدین ترتیب مقارن با میلاد مسیح (ع) تودههای عظیم قبایل بیابانگرد از اعماق آسیای میانه و از مرزهای چین به جنوب سرازیر شدند و تاختوتاز آنان به مرزهای ایران آغاز شد. در دوره تاریخی شاهنامه حمله خاقان چین به ایران در عصر بهرام گور و جنگهای عصر پیروز و خسرو نوشیروان و هرمز از این تاخت و تازها است.
در عصر فردوسی هجومهای اقوام خلّخ از سرزمینهایی که در روزگاران گذشته سرزمین تورانیان بود، سبب شده است ترک و تورانی معنی واحدی یافته است. در پادشاهی گشتاسب و جنگهای مذهبی او با ارجاسب (که به گواهی نامش آریایی بوده)، بارها خلخ جزو توران ذکر شده است. از آن جمله اسفندیار میگوید:
نه ارجاسب مانم، نه خاقان چین نه کهرم، نه خلّخ، نه توران زمین
برکناری از نژادپرستی
امروز با نمونههای فراوانی که از وطنپرستی افراطی در اکناف جهان دیده و مایه خونریزیها و ویرانگریها شده است و همچنان تداوم دارد، گاهی از وطنپرستی همچنین مفهومی به ذهن میرسد. وطنپرستی در شاهنامه برکنار از نژادپرستی و تعصبات جاهلانه و نفرت بیجا از هر بیگانه است. وطندوستی فردوسی احساسی حکیمانه توام با اعتدال و خردمندی و عاطفه انسانی و دور از نژادپرستی است.
عشق به ایران در شاهنامه به مفهوم عشق به فرهنگ مردم ایران و آرامش و آبادی ایران، آزادی و آسایش مردم ایران و برخورداری آنها از عدالت است. نفرتی از مهاجمان به سبب تبار آنها نیست، بلکه بهدلیل این است که بیگانهای به ناحق و به ناخواست مردم به این سرزمین هجوم آورده و چون با فرهنگ مردم بیگانه و از محبت و پشتیبانی مردم محروم است، ناچار با خونریزی و بیدادگری و ویرانسازی فرمان میراند. نفرت از مهاجم به مفهوم نفرت از ظلم است. نفرت از ضحاک و افراسیاب، نفرت از بیدادگریهای آنها است و ستایش کینخواهی ایرانیان در واقع ستایش اجرای عدالت است؛ مثلا زمانی که اردشیر بابکان از کرم هفتواد شکست میخورد و میگریزد به دو جوان ایرانی میرسد که به او میگویند:
به آواز گفتند کای سرفراز غم و شادمانی نماند دراز نگه کن که ضحاک بیدادگر چه آورد از آن تخت شاهی به سر هم افراسیاب آن بداندیش مرد کزو بد دل شهریاران به درد سکندر که آمد بر این روزگار بکشت آنکه بد در جهان شهریار برفتند و زیشان جز از نام زشت نماند و نیابند خرم بهشت
چگونه میتوان در پیام وطندوستی شاهنامه نشانی از نژادگرایی یافت، در حالی که میبینیم کیخسرو، فرمانروای آرمانی شاهنامه، از یک سو نژاد تورانی دارد و مادرش فرنگیس، دختر افراسیاب (دشمن آشتیناپذیر ایران) است! مادر رستم جهان پهلوان ایران دختر مهراب کابلی دیوزاد است که تبار از ضحاک تازی پلیدترین دشمن ایرانیان دارد و سرانجام هم به نیرنگ همان مهراب در چاهساری جان میسپارد.
خواننده شاهنامه به همان سان که به کاوه و رستم و سهراب و سیاوش و اسفندیار و فریدون و کیخسرو و گودرز مهر میورزد، با اغریرث و جریره و پیران ویسه تورانی نیز احساس همدلی میکند. فردوسی صفات ستودنی را منحصر به ایرانیان نمیداند. هر جا در دشمنان ایران هم هنری و فضیلتی میبیند، از بیان آن باز نمیایستد. زال در وصف افراسیاب میگوید:
شود کوهآهن چو دریای آب اگر بشنود نام افراسیاب
نفرت از جنگ
با اینکه فردوسی داستانسرای جنگهاست و بهترین وصفها را از میدانهای جنگ و هنرنمایی جنگجویان در شاهنامه میخوانیم، او از جنگ و خونریزی نفرت دارد و آن را ناگزیر و حکم سرنوشت میداندو در ابیات فراوان جنگ را نکوهش میکند. پیران ویسه در گفتوگو با رستم میگوید:
مرا آشتی بهتر آید ز جنگ نباید گرفتن چنین کار تنگ
در جواب او از رستم میشنویم:
پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ نه خوب است و داند همی کوه و سنگ
جنگهای ایرانیان در شاهنامه، هیچگاه به قصد کشورگشایی و تصرف سرزمین دیگران یا تحمیل کیش و آیین خویش یا به چنگ آوردن غنایم جنگی نیست. شاهنامه، حماسه اسکندر و چنگیز و تیمور نیست که از شرق و غرب به ایران میتاختند. شاهنامه حماسه مردم ایران در دفاع از هستی ملی و پایداری ابدی در برابر هرچه اهریمنی و انیرانی است. از آن گذشته، کینخواهی کشتگان مظلوم هم از علل جنگهاست، چون جنگهای فریدون و منوچهر با سلم و تور به کینخواهی ایرج و جنگهای رستم و کیخسرو به کینخواهی سیاوش. اساس این است که بیداد و بدی نباید بیکیفر بماند:
نگر تا چه گفته ست مرد خرد که هرکس که بد کرد، کیفر برد
افراسیاب سیاوش را میکشد و خود به دست پسر سیاوش کشته میشود؛ رستم سهراب و اسفندیار را به نیرنگ میکشد، خود نیز به نیرنگ برادر در چاه جان میسپارد، آن برادر نابکار هم به تیر رستم به درخت دوخته میشود. کیخسرو به خونخواهی سیاوش با افراسیاب جنگها میکند و پیش از کشتن افراسیاب به او میگوید:
به کردار بد تیز بشتافتی کنون روز بادافره ایزدی ست مکافات بد را بدی یافتی مکافات بد را، ز یزدان بدی ست
جنگهای ایرانیان همیشه برای اجرای عدالت «پادافره ایزدی» است؛ مثلا در جنگ یازده رخ وقتی بیژن گیو با هومان ویسه در نبرد است:
به یزدان چنین گفت کای کردگار تو دانی نهان من و آشکار اگر داد بینی همی جنگ ما براین کینه جستن بر، آهنگ ما ز من مگسل امروز توش مرا نگه دار بیدار هوش مرا
تا وقتی میتوان صلح کرد، نباید دست به جنگ زد و تا دشمن حمله نکرده، نباید به او حمله کرد. به دشمنی که تسلیم شد، نباید آزاری رساند. هنگام پیروزی با اسیران مهربانی، ایمن داشتن زنان وکودکان، پرهیز از ویران کردن شهرها، حرمت داشتن کشتگان دشمن آیین کارزار است. برای نمونه دستورهایی را که کیخسرو هنگام فرستادن گودرز کشوادگان به جنگ یازده رخ داده، میآوریم:
نگر تا نیازی به بیداد دست نگردانی ایوان آباد پست به کردار بد هیچ مگشای چنگ براندیش از دوده و نام و ننگ کسی کو به جنگت نبندد میان چنان ساز کز تو نبیند زیان نگر تا نجوشی به کردار طوس نبندی به هر کار بر پیل کوس به هر کار با هرکسی داد کن ز یزدان نیکی دهش یاد کن
شاهنامه، حماسه انسانی
وجود فردوسی لبریز از عواطف و احساسات لطیف و شریف انسانی است. درد همه دردمندان بر دلش سنگینی میکند؛ کودکان بیمادر، اسیران بیپناه، وامداران تهیدست آبرومند، پیران نیازمندی که فقر خود را از دیگران پنهان میدارند. از غم پهلوانان موردعلاقهاش غمگین است و اگر سرنوشت آنان را به کاری ناکردنی وا میدارد، خشمگین میشود و میگوید: «دل نازک از رستم آید به خشم»! مهر ورزیدن به فرزندان را وظیفه طبیعی پدر و مادر میداند و از اینکه سام، زال نوزاد را به سبب سپیدی مویش دور میاندازد، دلتنگ است:
یکی داستان زد بر این شیر پیر کجا کرده بد بچه را سیر شیر، که گر من تو را خون دل دادمی سپاس ایچ بر سرت ننهادمی، که تو خود مرا ویژه خون دلی دلم بگسلد گر ز من بگسلی دد و دام بر بچه از آدمی بسی مهربانتر ز روی زمی
ستمستیزی
سرودههای فردوسی در نکوهش پادشاهان ناشایسته و بیدادگر را در هیچ کتابی نمیتوان یافت. از ضحاک و اسکندر بگذریم که نفس استیلای آنها بر ایران ظلم بود. جمشید با آنهمه قدرت و جلال و شکوه وقتی به فریب اهریمن از راه به در شد و دست به بیداد گشود، فر ایزدی از او برگشت و به اره ضحاک به دونیم شد. کاووس به سبب بیخردی و سبکسری مورد نفرت و سرزنش ایرانیان بود. گشتاسب سلطنت را به زور از پدر گرفت و به بهانه گسترش دین بهی خونریزیها به راه انداخت و برای حفظ تاج و تخت، مهر پدر و فرزندی را یکسو نهاد و اسفندیار را به کشتن داد و مورد نفرت همگان شد و پسرش پشوتن آن نفرت را چنین بیان کرد:
به آواز گفت ای سر سرکشان ز برگشتن کارت آمد نشان تو زین با تن خویش بد کردهای دم از شهریاران برآوردهای ز تو دور شد فره و بخردی بیابی تو پادافره ایزدی پسر را به خون دادی از بهر تخت که مه تخت بیناد چشمت نه بخت جهانی پر از دشمن و پر بدان نماند به تو تاج تا جاودان بدین گیتیات در، نکوهش بود به روزشمارت پژوهش بود
به عقیده فردوسی، مشروعیت فرمانروایی که داشتن فر کیانی و فر ایزدی تعبیرات دیگری از آن است، تا هنگامی پابرجاست که پادشاه و کارگزارانش با داد و خرد و مردم دوستی حکومت میکنند و موجبات آسایش مردم و شادی دلهای آنان را فراهم میآورند و مردم از آنان خشنود باشند؛ اما آن روز که پادشاه ستم و بیدادی آغاز مینهد و با بیخردی و هوسکاری از آسایش مردم غفلت میورزد، فر ایزدی از او جدا میشود و روزگار عزتش به سر میرسد. این همان چیزی است که امروز اراده مردم نامیده میشود.
در سراسر شاهنامه میبینیم اگرچه اطاعت از پادشاه سنت است، اما این اطاعت مطلق و بی چونوچرا نیست. رستم همچون پدرانش حامی فرمانروایان دادگری چون کیقباد و کیخسرو بود، اما هنگامی که شاه بیدادگری چون گشتاسب، اسفندیار را میفرستد که او را دست بسته پیاده به درگاه کشاند، با برشمردن افتخارات خود و پدران خود میگوید:
زمین را سراسر همه شدهام بسی شاه بیدادگر کشتهام
خودکامگی مایه تباهی
از نظر فردوسی قدرت مطلقه به ظلم و تباهی میانجامد.که بهتر از هر کسی از زبان کیخسرو بیان میشود. کیخسرو پادشاه آرمانی فردوسی است و همه شرایط را برای یک فرمانروای خوب در خود جمع دارد: گوهر (فر یزدانی)، نژاد (تخم پاک)، هنر (آموختنی)، خرد (شناخت نیک از بد).
جهانجوی از این چار بد بینیاز همش بخت سازنده بود از فراز
کیخسرو حکیمی دادگر است و فرمانروایی او اوج پیروزی نیکی بر بدی است. در سلطنت پرجلال و شکوه خود دشمنان ایران را از میان بر میدارد. با کشتن افراسیاب (مظهر نیروهای اهریمنی) انتقام خون سیاوش را میگیرد. آنگاه در اوج پیروزی و کامیابی که دیگر دشمنی در برابر خود ندارد، با خود میاندیشد مبادا قدرت او را گمراه کند و مثل ضحاک و جمشید به تباهی کشاند:
روانم نباید که آرد منی بداندیشی و کیش اهریمنی شوم بدکنش همچو ضحاک و جم که با تور و سلم اندر آمد به زم ز من بگسلد فره ایزدی گرایم به کژی و راه بدی
کیخسرو چند روز بزرگان را بار نمیدهد. آنگاه آنان را فرا میخواند و میگوید برای رستن از عواقب اهریمنی قدرت، میخواهد از سلطنت کناره گیرد. بزرگان موفق به منصرف کردن شاه نمیشوند. ناچار زال را از زابلستان فرا میخوانند. در برابر اندرزها و تندزبانیهای زال، باز هم کیخسرو در تصمیم خود پافشاری میکند و ناچار ایرانیان تسلیم میشوند. کیخسرو پادشاهی را به لهراسب میسپارد و به هر یک از پهلوانان پاداشی درخور میدهد و گودرز را وصی خود میکند که گنجها و اندوختههای او را صرف آبادی کشور و آسایش نیازمندان کند. آنگاه صحنه را ترک میگوید.
جهان شاهنامه سراسر تکاپو و شادی و عشق به زندگی و بهرهوری از مواهب جهان است. شاهان و پهلوانان در روز خطر و هنگام هجوم دشمن سراپا غرق کار و کوششاند، در آن میان هروقت خوش که دست دهد، مغتنم میشمارند و بساط عیش میگسترند و تن و جان را برای نبرد فردا آماده میکنند.
و در نهایت گلههای فردوسی و پهلوانانش از سپهر و زمانه، دردی انسانی و شاید تا اندازهای هم بر گرفته از منابع اوست که تحت تأثیر عقاید زروانی بودهاند.
سخن آخر اينكه شاهنامه خودآگاه جمعی ايرانيان است و هیچگاه از حافظه آنان پاک نخواهد شد.