سفرنامه آبشار کشیت در دل کویر لوت
بعضی جاذبههای طبیعی زیبایی خیره کنندهای دارند که به دلیل دور افتاده بودن، مقاصد گردشگری شناخته شدهای نیستند در این مقاله کجارو با هدف معرفی و تشویق علاقمندان به سفرهای ماجراجویانه به یکی از این اماکن پرداخته شده و تجربه سفر کوله گردیم را به آبشار کشیت در گلباف کرمان به اشتراک گذاشتهام.
یک هفتهای بود که با یکی از دوستانم مشغول گشتن جزایر جنوب بودیم و از این ساحل به ساحلی دیگر برای کمپ میرفتیم و از هوای مطبوع آنجا و آرامشش نهایت استفاده را میبردیم ولی از آنجا که هیچ لذتی در زندگی، پایدار نیست مجبور به برگشت به سمت خانه بودیم. مسئله این بود که باید از بندر عباس به سمت اصفهان میآمدیم و چند مسیر وجود داشت. مسیر اصلی که اگر قرار بود مثل بسیاری از مسافران به سر خانه و زندگیمان برگردیم از شیراز بود، ولی از آنجا که هیچوقت در سفرهایم مثل بقیه رفتار نکردم مسیر سختتر ولی هیجان انگیزتر را انتخاب کردم.
معمولا یک لیست از جاهای دور افتاده و کمتر دیده شده از مناطق مختلف ایران را در ذهن دارم که در بعضی زمان ها به آن رجوع کرده و مسیرهایم را تعیین میکنم. از این رو اینبار دلیل مسیر بازگشت از سمت کرمان چیزی نبود جز آبشار کشیت گلبافت که عکسهایش را قبلا دیده بودم و مطمئن بودم ارزش دیدن و تغییر مسیر را دارد.
جدا از اتفاقات هیجان انگیز و غیر منتظرهای که داخل مسیر رسیدن ما به کرمان افتاد صبح روز دوم به کرمان رسیدیم. همان روز شروع کردم به گرفتن اطلاعات از مردم در مورد آبشار کشیت گلبافت.بیشتر مردم اسم گلباف برایشان آشنا بود ولی آبشار و کشیت را نشنیده بودند.آنجا بود که متوجه شدم مقصد را درست انتخاب کردم!
از آنجا که بدون ماشین وفقط با یک کوله پشتی به سفر میروم به طرف جاده به سمت گلبافت رفته و از طریق ماشینی گذری به سمت جاده گلبافت حرکت کردیم. از روی نقشه ۸۰ کیلومتر مسیر نشان داده میشد و میدانستم که قرار است داخل دل کویر لوت برویم.
من باور دارم در دورافتاده ترین نقاط هم زیاد معطل ماشین نمیشوم. اینبارهم بعد از دقایقی ماشین دیگری ما را سوار کرد و تا ۳ راهی بعدی که دیگر واقعا انگار هیچ موجود زندهای دیگری وجود نداشت ما را رساند. در همین فکر بودم که بازهم امدادهای غیبی یک دستگاه وانت پیکان که برای روستا مایحتاج میبرد در مقابل چشمانم ظاهر شد.راننده متحیر از اینکه کسی با کوله پشتی بدون وسیله در یه جای دو افتاده ایستاده باشد، ایستاد . همان جلوی پایمان ترمز کرد و ماپشت وانت سوار شدیم و مسیر ۷۰ کیلومتری کویر لوت را طی کردم. از این حس که معلوم نبود دقیقا به کجا میرویم و آن مکان انقدر پرت و دور افتاده است بیشتر لذت میبردم. نزدیک غروب بود که وارد روستای کشیت شدیم. راننده ما را پیاده کرد.
در مورد آبشار از او پرسیدم گفت :
الان که نمیشه رفت با روستا فاصله داره بزارین فردا برید.امشبم برید مسجد روستا بخوابید.
با خودمان گفتیم «فعلا بریم داخل روستا ببینیم چه خبر هست. مردم روستا خیلی با تعجب مارا نگاه میکردند یک جوری که انگار آدم فضایی دیدند برایشان عجیب بود.»
در بدو ورود به آنجا اولین صحنهای که دیدیم ماشینهایی بودند که ظاهرا گروههای شبه نظامی روی آنها ایستاده بودند و تیر اندازی میکردند.یک لحظه فکر کردم سومالی هستیم! به اشتباه خودمان را به دیوار چسبانده و ماشینها تیراندازی کنان از جلویمان عبور کردند و تازه متوجه شدیم مراسم عروسی یکی از اهالی روستا است. در کل جای عجیبی بود نخلستانهای سرسبز و جوی آب روان و خیابانهای خاکی و بچههایی که ما را دنبال میکردند.سعی کردیم با بچهها ارتباط برقرار کنیم که موفقیتآمیز بود کولههایمان به آنها دادیم که به دوششان بیاندازند و از شیطنت کودکانهیشان در آن لحظه لذت میبردیم.
اما هوا داشت تاریک میشد و باید میرفتیم. از بچهها در مورد مسیر آبشار پرسیدیم گفتند:
نمیشه الان برید شب رو توی روستا بمونید اونجا خطرناکه شب مسیر ترانزیت مواد مخدره و میدزدنتون گفتند جن داره حیوان وحشی داره باتلاق داره!
نهایتا گفتیم ما میریم. بچهها یک قسمت از مسیر ما را همراهی کردند و کلی صحبت کردیم هوا دیگر تاریک شده بود از آنها ادامه مسیر را پرسیدیم و فرستادیمشان که برگردند به روستا از آنجا به بعد در تاریکی نزدیک به نیم ساعت راه رفتیم که بعضی قسمت ها تا زانو داخل آب بودیم دیگر خسته شده بودیم و به این نتیجه رسیدیم در تاریکی نمیشود آبشار را پیدا کرد. یک تکه زمین صاف پیدا کردیم و چادر را به پا کردیم.
راستش را بگویم هردو نفرمان کمی ترسیده بودیم ولی غلبه کردن به ترسمان کار سختی نبود. خیلی زود از خستگی بیهوش شدیم و تا صبح چند باری از سرما و صداهای عجیب اطراف بیدار شدیم ولی نهایتا صبح شد. از چادر که بیرون آمدم منظره عجیبی دیدم که به چشمم آشنا نبود ذهنم این تصویر را از کتاب شهرزاد قصهگو در خود ثبت کرده بود. رودخانه پر آب و نخلستان روی تپههای شنی که با نور خورشید تازه شروع به تابیدن کرده بود میدرخشید.
دیدن این زیبایی برایم خیلی دلچسب بود ولی کافی نبود من برای دیدن آبشاری عجیب و دور افتاده وسط کویر لوت آمده بودم.
بعد از کمی گشتن در اطراف جایی که شب کمپ کرده بودیم سعی کردم مسیر آبشار را پیدا کنم. بعد از رفتن چند مسیر اشتباه به این نتیجه رسیدیم حداقل از روی جاده خاکی به سمت جاده آسفالت برویم چون اهالی روستا گفته بودند فقط صبح یک ماشین به سمت شهر میرود. نزدیک به ۴۰ دقیقه داخل مسیر خاکی رفتیم که متوجه شدم آبشار درست زیر پای ما است با ارتفاع نزدیک ۵۰ متر!
دوست داشتم پایین میرفتم ولی از بالا دیدن مسیر آبشار و حوضچه زیرش فوق العاده بود حس عجیبی داشتم یک جور حس پیروزی از اینکه با تمام سختیهایش کاری را انجام دادم که دوست داشتم. بدون ماشین به جای دور افتاده و کم رفت و آمدی وسط کویر لوت آمده بودم و دیدن آبشار باشکوهی چون آبشار کشیت.بینهایت لذت بخش بود.پس از کمی تعمل و استراحت در کنار آبشار به راه افتادیم.
وقت زیادی نداشتیم بعد از گرفتن عکس و دیدن آبشار از لبه پرتگاه به مسیر ادامه دادیم تا به جاده آسفالت رسیدیم. اما جاده تا جایی که چشم کار میکرد وسط بیابان رفته بود و هیچ نشانی از ماشین نبود بدتر اینکه آب خوردن ما هم تمام شده بود فاصله تا روستا هم حداقل ۵ کیلومتر بود. نزدیک به ۴۰ دقیقه زیر آفتاب صبر کردیم بدون آنکه برنامهای داشته باشیم فقط با اعتماد به اینکه ما اینجا نمی مانیم و نهایتا باور ما جواب داد یک وانت از سمت روستا داشت به طرف ما می آمد انقدر ساکت و خلوت بود صدایش کاملا واضح از چند کیلومتر قبل به ما امید داده بود.وسط جاده ایستادیم به ما رسید. راننده در حیرت از اینکه این دونفر در وسط کویر چه میکنند ما را سوار کرد وتا سر جاده آورد.
تمام مسیر پشت وانت از کاری که انجام داده بودم لذت میبردم. از اینکه در این حد خودم را به چالش کشیدم پر از حس خوب بوده و در سلامت کامل در حال بازگشتن هستم.
و توصیه میکنم شما هم سفری را که دوست دارید انجام بدهید هرچقدر سخت آخرش حس میکنید که زنده هستید.
دیدگاه